دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

خنده بازار



بعضی ازپسرا هستن فک میکنن اگه وسط دعوا داد بزنن ترسناک میشن!

یکی نیست بگه آخه عزیزمن تو با

اون دماغ عملیت و اون ابروهای برداشته جیگرمنی!


   ادامه مطلب ...

مریلین مونرو و انیشتین


میگویند : "مریلین مونرو ” یک وقتی نامه ای به ” البرت اینشتین ” نوشت:
فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو.
چه محشری می شوند!

"اینشتین”در جواب نوشت: ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم.
واقعا هم که چه محشری می شود!
ولی این یک روی سکه است،
فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود!

دل نوشته



چه زیبا نقش بازی می کنیم
و چه آسان در پشت نقابهایمان پنهان می شویم
حتی خدا هم از

آفرینش چنین بازیگرانی در حیرت است…

دل نوشته



پدران ما هرگز جمله عاشقانه ای به مادرانمان نگفتند 
شعری از نیما و سهراب برا یشان نخواندند ... 
شعر کوچه را از بر نداشتند ... 
پس چگونه بود تا همیشه 
در کنار هم ماندند و گذشتند از آرزوهایی : ...
که ما نه به آن میرسیم و نه از آن می گذریم


حتی به بهای گذشتن از "هم"...

یه لقمه خنده




شب خواب ندالیم،صبح هم شیر ندالیم بخولیم...


دل نوشته



کوچک باش و عاشق..


 که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را



نلسون ماندلا

شیخ و مستان



یه بابایی خواست بره مسافرت، یه دختر مجردی هم داشت با خودش گفت دخترم رو میبرم نزد امین مردم شهر و میرم مسافرت و برمیگردم…

دخترشو برد پیش شیخ و ماجرا را براش توضیح داد و شیخ هم قبول کرد و رفت. شب شد و دختر دید شیخ بستر دخترو بغل بستر خودش آماده کرد و خواست که بخوابه...
دختر با زحمت تونست از دست شیخ فرار کنه، هوا خیلی سرد بود، دختر بعد از فرار هیچ لباس گرمی به تن نداشت، توی راه دید که یه عده دور آتیش جمع شدن و دارن مشروب میخورن و مست کردن، با خودش گفت اون که شیخ بود می خواست باهام اون کارو بکنه اینا که مست هستن جای خود دارن..

 
ادامه مطلب ...