
یه بابایی خواست بره مسافرت، یه دختر مجردی هم داشت با خودش گفت دخترم رو میبرم نزد امین مردم شهر و میرم مسافرت و برمیگردم…
دخترشو برد پیش شیخ و ماجرا را براش توضیح داد و شیخ هم قبول کرد و رفت. شب شد و دختر دید شیخ بستر دخترو بغل بستر خودش آماده کرد و خواست که بخوابه...
دختر با زحمت تونست از دست شیخ فرار کنه، هوا خیلی سرد بود، دختر بعد از فرار هیچ لباس گرمی به تن نداشت، توی راه دید که یه عده دور آتیش جمع شدن و دارن مشروب میخورن و مست کردن، با خودش گفت اون که شیخ بود می خواست باهام اون کارو بکنه اینا که مست هستن جای خود دارن..
یکی از مست ها دخترو دید و به دوستاش گفت که سرتون به کار خودتون باشه، توی این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال میره و میافته، یکی از مست ها میره دختر و بغل میکنه و میاره بغل آتیش تا گرم شه، یه کم بعد که دختر بهوش میاد میبینه که سالم و گرم هست و اونا دارند کار خودشون
و میکنن، اونجا بود که میگه یه پیک هم واسه من بریزین و میخوره و این شعر رو میگه :
.
.
.
.
.
.
**از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد
ترک تسبیح و دعا خواهم کرد
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند **
سلام
خسته نباشید
چرا میخواید ابروی مستا را حفظ کنید برای شیخا حرف درست میکنید.
پناه بر خدا
یا حق
سلام
زنده باشید..
شاید عنوان مطلب رو درست ننوشتم که شما این برداشت را میکنید.. مفهوم را دریابید...
نه خوبه ، دام یواش یواش میبینم که زحمات و تلاشام داره به ثمر میشینه!
ادامه بده ، تا چند وقت دیگه فکر کنم ازمنم جلو بزنی!
بله!!!؟
حرفا میزنیا حاجی..استغفرالله
تسبیح من کو!!
یونس عاشق این شعرم خیلی خیلی دوستش دارم ب نظر من ...
اصلن برای حفظ آبروی مستا نیست یا بی آبرو کردن شیخ ها
واقعنی درست گفته
منم ی پیک میخوام
بله ...صحیح میفرمایید...منظورم همین بود..


حاجی ملعونی بوده
بله