و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ....
حروم اون آمپولیه که دونه ای ۲۲۰ هزار تومن پولشه و تو باید ماهی سه تاشو بزنی.
حروم زندگی این بدبخته که حسرت یه عروسی به دلش مونده.. زده بالا، متوسل شده به تابلوی کائنات.
حروم اون نزولخوره که اگه سر ماه پول با اسکونتش حاضر نباشه، اسباب و اثاثیه پدر و مادر من رو
بعد از ۳۰ سال کار تو آموزش و پرورش این مملکت میزیزه سر کوچه.
چند نفر در جمعی نشسته بودند.
یکی از آنها گفت : من پسری دارم که کشیش است. هرجا میرود او را "پدر" خطاب میکنند...
مرد دوم گفت : من پسری دارم که اُسقُف است. و وقتی جایی میرود به او میگویند " سرورم" ...
مرد سوم گفت " پسر من کاردینال است. و وقتی وارد جایی میشود م او را "عالیجناب" صدا میکنند...
چون ما را با درد به دنیا میآورند و بلافاصله با
لبخند میپذیرند.
چون شیر شیشه را قبل از این که توی حلق ما بریزند، پشت دستشان میریزند.
چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند.
چون وقتی توی میهمانی خجالت میکشیم و توی گوششان میگوییم "سیب می
خوام"، با صدای بلند میگویند: "منیر خانم! بی زحمت یه سیب به این بچه
بدهید!" و ما را عصبانی میکنند. و وقتی پدرمان، ما را به خاطر لگد زدن به
مادر کتک میزند، با پدر دعوا میکنند..
ادامه مطلب ...
الان که نه کولر روشنه نه بخاری بابام نمیدونه دقیقا چیکار باید بکنه تو خونه میره هواکش دستشویی رو
هی روشن خاموش میکنه..
هنوز هم بعد از این همه سال، چهرهی ویلان را از یاد نمیبرم. در واقع، در طول سی سال گذشته، همیشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی را دریافت میکنم، به یاد ویلان میافتم ...
ویلان پتی اف، کارمند دبیرخانهی اداره بود. از مال دنیا، جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی دیگری نداشت. ویلان، اول ماه که حقوق میگرفت و جیبش پر میشد، شروع میکرد به حرف زدن ...
روز اول ماه و هنگامیکه که از بانک به اداره برمیگشت، بهراحتی میشد برآمدگی جیب سمت چپش را تشخیص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود. .