دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

داستان پند آموز


یه شب سه نفر اشتباهی دستگیر میشن و در نهایت ناباوری به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم میشن....

نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم


 و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ....


کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته ....


به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن ...

 

 

 نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....

به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ...

کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ...

به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ....
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی
خوب بقیه داستان هم مشخصه، مسوولین زندان مشکل رو میفهمن و موفق به اعدام فرد میشن .... 

نتیجه: لازم نیست همه جا راه حل مشکلات رو عنوان کنید !!!
 

نظرات 3 + ارسال نظر
مهندس هویج دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:49 ب.ظ http://havijoo.blogsky.com/

عجب نتیجه توپی.خیلی عالی بود
خوشم میاد از این داستانایی که میذاری

بله...مرسی

هنگامه سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:23 ق.ظ http://hengameharjomand.blogsky.com/

نتیجه ی اخلافی این که مهندس نشی بیتره

بله...اینم حرفیست..

حدیث یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:37 ق.ظ http://doky-92.blogfa.com

سلام
خداااااااااااا واسه کدومشون کامنت بذارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکی از یکی قشنگترن........
همه آپات قشنگن...

سلااااااااام...مرسی
محبت داری مهربون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد