«باز باران٬ با ترانه
میخورد بر بام خانه»
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران
گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
خاطرات خوب و شیرین
کوچه ها شد، کوی بن بست
در دل تو٬ آرزو هست؟
زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد
و قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند. فردا طلوع خواهد کرد،
حتی اگر ما نباشیم.
این روزها همه آدم ها درد دارنددرد پول…
درد عشق…
درد تنهایى…این روزها چقدر یادمان مى رود
زندگى کنیم…!!!
جوان امروزم …
خسته و شکسته، جوانی که خیلی زود پیر شد
و حتی کسی نپرسید چرا … کسی نپرسید دلیل سپیدی موهایم را …
یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد.
عکسهای قشنگ، دلیل بر زیبایی تو نیست
ساخت دست عکاس است
درونت را زیبا کن که مدیون هیچ عکاسی نباشی
“مرحوم خسرو شکیبایی”
کسانی هستند که از خودمان می رنجانیم
مثل ساعت هایی که صبح، دلسوزانه زنگ می زنند
و در میانِ خواب و بیداری، بر سرشان می کوبیم
بعد می فهمیم که خیلی دیر شده . . .