ظاهر این ماشین شبیه یک کادیلاک STS است اما در درون این ماشین هر چیزی که سرویس مخفی برای محافظت از رئیس خود درباره تهدیداتی که ممکن است در جاده با آن روبرو شود وجود دارد.ماموران این ماشین فوق العاده زره پوش شده را هیولا نامیده اند.این ماشین در جاده هم توسط 30 وسیله نقلیه دیگر از جمله پلیس محلی، ماشینی شبیه به "هیولا"، یک مرکز ارتباطی سیار، خبرنگاران و سایر وسایل تسلیح شده اسکورت می شود.
ماشین آقای رئیس جمهور با قیمتی بیش از 300 هزار دلار و قدرت پوششی برای متوقف کردن یک آر پی جی وسیله نرم و راحتی است.
در روزهای آغاز به کار سرویس مخفی وسیله نقلیه رئیس جمهور واقعا ایمن نبود. کالسکه ای روباز که اسب ها وظیفه کشیدن آن را بر عهده داشتند.
مطلب جالبیه..بقیشو در ادامه بخونید..
ادامه مطلب ...
زندگی فقط آن کوچه هایی نیست ک بقول فروغ..زنی با زنبیلی ازآن میگذرد..
زندگی تمام آن احساسی ست که آن زن مجبورد ازآن بگذرد زندگی تمام آن لحظات مسدودی ست که برای تمام دوست داشتن هایت قانون میسازند..
اسپانیایی ها میگن:
عشق ساکت است، اما اگر فریاد بزند از هر صدایی بلندتر است.
ایتالیایی ها می گن:
عشق یعنی ترس از دست دادن تو!
ایرانی ها می گن:
عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام میشود...
ومرگ،مردن نیست..ومرگ،تنها،نفس نکشیدن نیست…
من مردگان بیشماری را دیده ام که راه میرفتند..حرف میزدند…
وخیس از باران..انتظارو تنهایی را درک میکردند..شعر میخواندند..
میگریستند..قرض می دادند..قرض می گرفتند..می خندیدند..وگریه می کردند..
"حسین پناهی"
۱- یکی از دوستام عاشق یه دختره بود نامزد کردن با هم؛ خیلی همو دوست داشتن بعد از یه مدت دختره گذاشت رفت با یکی دیگه ازدواج کرد. دوستم اومده بود پیشم سرشو گذاشته بود رو زانوهام گریه می کرد و می گفت: عشق و عاشقی همش دروغه! دیگه می خوام مثل تو باشم عاشق نشم؛ وابسته نشم؛ پست باشم؛ آشغال باشم؛ عوضی باشم؛ مثل لاشخورا زندگی کنم! مونده بودم دلداریش بدم یا بزنم لهش کنم..
خواهرم دوستشو آورده خونه.مامانم هیچی نگفت
حالا همین دختره رو اگه من آورده بودم.... واویلا بود
همیشه بین بچه ها فرق میذارن بعد می گن نه همشون یه اندازه برامون عزیزن
***
دیشب اومدم خونه میخواستم خودمو لوس کنم..
گفتم:مامان هوا خیلى سرده ، گلوم درد میکنه فک کنم سرما خوردم
مامانم: هیچ مرگیت نیست ، کمتر قلیون بکش خوب میشى..!!
ادامه مطلب ...
پرنده بر شانه ی انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :اما من درخت نیستم.
تو نمی توانی بر روی شانه ی من آشیانه بسازی .
پرنده گفت : من فرق آدم ها و در خت ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود ...