دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

از خدا خواستم..




من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزدا

خدا گفت : نه

 

آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی


من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه

روح تو کامل است . بدن تو موقتی است 
من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد


خدا گفت : نه

شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است

من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد


خدا گفت : نه

من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد

من از خدا خواستم تا از درد ها
آزادم سازد


خدا گفت : نه

درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد

من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد


خدا گفت : نه

تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی
من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید


خدا گفت : نه
من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری

من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم

خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی


مناجات



خدایا دلم گرفته شاید اگه ناراحتی نبود هیچ موقع ما بنده هات سراغت نمی اومدیم
خدایا دلم گرفته از ادمایی که تظاهر می کنن عاشقتن از ادمایی که …..
خدایا عشق چیه عاشقی کدومه ؟
چرا اون چیزی و که من اسمش و میزارم عشق همش سراب می شه خدایا عاشقی و یادم بده .
شرط عاشقی عشق تویه؟؟؟؟خوب یادم بده یادم بده همش عاشق تو باشم
خدایا تو دنیات تنهای تنهام جز تو کسی رو ندارم تو پناه منی تو تنهایی هام تنهام نزار
خدایا دلم گرفته ارومم کن همین ….چیز زیادیه که منه بنده ازت می خوام فقط ارومم کن.
ارومم کن که خیلی داغونم ..خیلی….
دوست دارم خدا تو دیگه منو فراموش نکن تو تنهام نزار همین…..
دوست دارم خدا …فقط نگام کن…فقط نگام کن

دل نوشته

گفتم:خدایا از همه چیز دلگیرم!گفت:حتی از من؟!گفتم:خدایا دلم را ربودند!گفت:پیش از من؟!گفتم:خدایا چقدر دوری!گفت:تو یا من؟!گفتم:خدایا کمک خواستمگفت:از غیر از من؟!گفتم:خدایا دوستت دارم..گفت:بیش از من..؟!

خدا..!!

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد

با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد

حمد را خواندم و آن مد"ولاالضالین"را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد

یکلام از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا رفتم و شد

همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد

"لن ترانی"نشنیدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد

مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد

تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد

مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد

خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد

گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد