«باز باران٬ با ترانه
میخورد بر بام خانه»
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران
گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
خاطرات خوب و شیرین
کوچه ها شد، کوی بن بست
در دل تو٬ آرزو هست؟
* * *
کودک خوشحال دیروز
غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر باد
* * *
باز باران٬ باز باران
میخورد بر بام خانه
بی ترانه ٬ بی بهانه
شایدم٬ گم کرده خانه
سلام
یادش بخیر..........
منو این شکلی کرد:
نه شایدم اینجوری
!!!!!!اره دیگه یه بچه پررویی بودم هیچیم نشد
حالا مرده خودش زهرش ترکید......منم میگفتم هیچیم نیس اون میگفت نه باید ببرمش دکتر"فک کنم جوگیر شده بود"بخدا اینجوری شدم از دست محبتای بیجاشون
چقد زیبا بود.....منو برد تا ابتدایی.......
یادش بخیر کلاس اول بودم .....دقیقا یادمه روز بارونییم بود.....از درمدرسه که خارج شدم مامانی اونطرف خیابون بوداصلا حواسم به ماشینا نبود داشتم میدویدم سمت مامان که یه ماشین......گیوووووووووووو
اووووووه اینقدخاطره تصادف دارم
نه نه جون ببخشید سرتو درد اوردم ها.......
سلام آجی حدیث خودم...
مرسی لطف داری...خاطره که چه عرض کنم...نزدیک بود به رحمت ایزدی نایل شی..
سلام
بارها این رو خوانده ام ولی باز هم خواندنش برایم دلنشین است
باز باران بی ترانه شایدم گم کرده خانه











باران که بباره ترانه ش غمه
غمشم خیلی سنگینه خاله خیلی
اما وقتی بچه هستی اینطوری نیست یونس خاله
شاید...نمیدونم...