نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز
ز جمع آشنایان می گریزم ، به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند ، برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند ، مرا دیوانه ای بدنام گفتند
دل من ای دل دیوانه من ، که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد ، خدا را بس کن این دیوانگی ها
(( فروغ فرخزاد ))
تمام شب آنجا
میان سینه من
کسی ز نومیدی
نفس نفس میزد
کسی به پا میخواست
کسی تو را میخواست
دو دست سرد او را
دوباره پس میزد
تمام شب آنجا
ز شاخه های سیاه
غمی فرو میریخت
کسی ز خود می ماند
کسی تو را میخواند
هوا چو آواری
به روی او میریخت
"فروغ فرخزاد"
زیبا بود..
واقعا نوشته های زیبایی داره من عاشق فروغ فرحزادم ..........ممنون ازنوشته های زیباتون

منم همینطور...ممنون از حضورتون و همچنین نظرتون...
دل من ای دل دیوانه من ، که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد ،خدا را بس کن این دیوانگی ها
جانا ز دل ما سخن میگویی
آره هنگامه کبیر...

خوب فهمیدی مث همیشه
بسیار زیباست
لطف دارید...
vaqean tashakor mikonamo afarin migam be in hosne entekhabet k hamishe behtarinaro entekhab mikoni ta ma lezat bebarim
خواهش میکنم دوست من...