دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

دل نوشته


بچه ک بودیم جاده هاخراب بود
نیمکت مدرسه هاخراب بود
شیرای آب خراب بود
زنگای درخونه هاخراب بود
ولی…آدما سالم بودند..


دیگر ازآن همه شیطنت وشلوغی خبری نیست..
اونقدر بخاطر ضربدرهای جلوی اسمم چوب روزگار راخوردم که تبدیلشدم به ساکت ترین شاگرد کلاس زندگی..

نظرات 16 + ارسال نظر
هنگامه سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:33 ق.ظ

الانم خراب در خراب میشه چی؟

اما منفی در منفی میشه مثبت

هنگامه سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:34 ق.ظ

ای کاش هیچ وقت ادمها خراب نشن که درست شدنی نیستن

آره...دعای خوبیه...اگه بشه...

یک مادر سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 ق.ظ http://formyboy.blogsky.com

سلام
ممنون که بهم سر زدید
وبلاگ جالبی دارید
بازم بهم سر بزنید...

سلام...خواهش میکنم...سپاس از شما..

neo سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:06 ق.ظ http://cruel-life.blogsky.com/

والا من تو بچگیم هم دیده بودم ک آدما خرابن....اون موقع هم همه چی قشنگ نبود دعوا و درگیری و دل شکستگی

دعواهامون،قهرکردنامون...خیلی طول نمیکشید...
ولی الآن چی...؟!!

هنگامه سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ق.ظ

یونس حکیم و فیلسوف میشود

به آلوچ چه جواب حکیمانه ای دادی

آره... درسته دیگه...

هنگامه سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ق.ظ

سلام آلوچ خودم


ببین یونس دانا و پاکدامن چه میگوید



یونس شوخی کردم ناراحت نشی


شما ناراحت نشی...یونس ناراحت نمیشه..

سمیرا سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ب.ظ

یاد اون روزهای کودکی بخیر ...یاد اون قهرها واشتی های 5دقیقه بعدمون بخیر...یاد اشتی اشتی فردا بریم توکشتی هامون بخیر...

قهر قهر تا قیامت...فقط تا یه روز بود...
یادش گرامی...

سمیرا سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ب.ظ

گاهی وقتا دلم میخواهد بگویم.من رفتم/باهات قهرم /دیگه تموم/دیگه دوستت ندارم....وچقدر دلم مطخواهد بشنوم کجا بچه لوس/غلط میکنی که میری...مگه دست خودته/رفتن به این راحتی نیست...اما نمیدانم چه حکمتیست که ادمی همیشه اینجور وقتها میشنود /به جهنم

سمیرای عزیز...کاری کن که لایق این جمله (به جهنم)نباشی...
بهترین که باشی،بهترین ها میان سراغت...مطمئن باش دوست من...
عزت نفس-اعتماد به نفس+توکل=این سه چیز رو فراموش نکن...

سپیده سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ب.ظ http://bar0on.blogsky.com

هی روزگار

نگو هی روزگار...بگو هی آدمها

مادر شوهریم سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:44 ب.ظ

فدای این یونس بره دوست دخترش چه دل دریایی داره

ای جانم...
آی گفتی

هنگامه سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:41 ب.ظ

یونس حالا مادر شوهریم و میخوای

نههههههههههههههههههه

مینا سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 ب.ظ

مگه دوس دخترش چ گناهی داره ک فدا بشه؟؟؟وااااااگناه داره دخترمردم



مینا سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:24 ب.ظ

خوبه.مگه لطیفه نوشتم؟میخندیدددددد؟پس مواظب دندوناتون باشیدیخ نزنن هواسرده.شب خوش

باشد... مواظب خواهم بوددددد...
شبتون پرستاره،خوابتون آروم..

س.ایرانی سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ب.ظ http://thomascrown.blogsky.com/

این روزها احساس بچه ای رو دارم که رفته تو کوچه تا بازی کنه ؛
ولــی هــمــبــازیــش نــیــســت و کــســی بــازیــش نــمــیــده !

به به...چه جمله ای...خوشمان آمد...

هنگامه چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ق.ظ http://hengameharjomand.blogsky.com

آخخخخخخخخخخخخخخه چررررررررررررررررررررررا؟

نوشین پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ب.ظ http://ashketoofany.blogsky.com/

هی زمونه چه می کنی با ادم ها...

نوشین خانوم... از شما بعیده این حرفا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد