همه ی عمر دمی بود و نمیدانستیم
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک
فرصت مغتنمی بود و نمیدانستیم
تشنه لب، عمر بسر رفت و به قول سهراب
آب در یک قدمی بود و نمیدانستیم!..
آخر پاییز شده ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!
روی تختت امشب ،
بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی ...
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...
بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...
فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟!
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم..
هویجوری
گاه سکوت معجزه میکند
و تو می آموزی که همیشه، بودن در فریاد نیست..
***
زیبا بود..
اول بگم وای چه لبهای خمشلی داره
حیف که پسره
پسر به این ماهی...
قربونش برم..
سلام
مطلب زیبایی بود
سلام...ممنون..لطف دارید..