سلام،به وب خودتون خوش اومدین..
امید ساعات خوشی رو براتون دارم..
اینجا من هرچی رو که به نظرم جالبه می نویسم..
با نظرات قشنگتون منو راهنمایی کنین تا از اینم قشنگ و پربارتر بشه..
***
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی…
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند…
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
موفق باشید ..
ادامه...
دیشب یه پشه اومد خونمون،منو گزید. افتادم دنبالش،گوشه اتاق خفتش کردم،اومدم بکشمش بهم گفت بابا !!! راست میگفت من باباش بودم ! خون من تو رگاش بود ! بغلش کردم و تاصبح ٢نفری گریه کردیم!
Guardian
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 ساعت 11:34 ق.ظ
خب ینی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچی...سلامتی دیگه...
آخی
سلام داداشی خوبی ؟//////// بازم مثل همیشه جالب بود
سلام امیر حسین جان...ممنون داداش...
بازم مثل همیشه نمک گیر مهربونیاتم
باااااااااااااااااااابااااااااااااااااااااااااااا(گریه)
منم بابام را میخوام عمرش داده به شما
حالا برم نطراتم را تایید کنم بای
bye
تو تو شیره را بهم بده
خیلی خمشله
دختری و پسری منم همیشه بهم میگن مامان..
چون خودم بزرگشون کردم
منم همیشه دوستشون دارم
الهیییییی
چه رمانتیک
خیلی دوسش داری
آره حیوونی چه زاری میزد..
توتو شیر را بهم میدی یا نه
پس کوش کجاست ؟
خیلی خیلی نازه
آره...
میسی
چه با احسااااااس