طمع دکتر
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت، با
سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: خواهش می کنم به داد این بچه برسید. بچه
ماشین بهش زد و فرار کرد.
پرستار: این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد: اما من پولی ندارم. پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم. خواهش می کنم
عملش کنید، من پول رو تا شب براتون میارم.
پرستار: با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیاندازد گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول
قبل از عمل پرداخت بشه.
صبح روز بعد، همان دکتر، سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می
اندیشید..
پ.ن:امان از طمع آدم ها...
گررررررررررررررررریه
افسووووووووووووووووووس
آره...گریه هم داره...
به به ...آبجی ما هم اینجاست...آخر یاد داداشت افتادی..؟!!!
با مرام...نا سلامتی هر روز آپیما...
حداقلش اینه که دیگه این کارو تکرار نمیکنه
آره..ولی دیگه فرقی به حالش نمیکنه...نوش دارو پس از مرگ سهرابه
بیا اونوقت گیر بدین دکتر شم بیا دیگه
وای نه خدا نکنه
شغل انبیاست دیگه
اصلا میخوام معلم شم
مینو جان..آدم تو هرجایی،تو هر شغلی که هست باید وجدان و یه کم انصاف داشته باشه...
***
معلمی هم خیلی خوبه...