سلام،به وب خودتون خوش اومدین..
امید ساعات خوشی رو براتون دارم..
اینجا من هرچی رو که به نظرم جالبه می نویسم..
با نظرات قشنگتون منو راهنمایی کنین تا از اینم قشنگ و پربارتر بشه..
***
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی…
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند…
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
موفق باشید ..
ادامه...
اخی داداشی اون قسمت پلیسه رو ک خوندم یاد یه شیطنت خودمون افتادم: ۲سال پیش از طرف اردو مدرسه شاگرد اولا روبردن کردستان جلوی خوابگامون یه تلفن عمومی بود روز اخر منو دوستام زنگیدم اداره ی اتشنشانی بعدش ادرس خوابگارو دادیم گفتیم اتیش گرفته.........خیلی باحال بود کلی خندیدیم ولی بیچاره ها .........ب نظرت اومدن بعدش؟؟؟؟ولی خداییش من عذاب وجدان گرفتم
آره همینطوره عذاب وجدانه دیگه...یه چند وقت پیش منم این حس رو تجربه کردم..یه مادر و دختری از کنار خیابون داشتن رد میشدن هوام بارونی منم پشت فرمون...رو جاده آب جمع شده بود...یهو اون مادر و دختر جلوم سبز شدن..محکم ترمز کردم که آب رو روشون نپاشه...نهایت سعیمو کردم و ترمز کنان از کنارشون رد شدم...خدا کنه خیس نشده باشن..
هههههههه اره دقیقا
اخی داداشی اون قسمت پلیسه رو ک خوندم یاد یه شیطنت خودمون افتادم:
بعدش ادرس خوابگارو دادیم گفتیم اتیش گرفته.........
خیلی باحال بود کلی خندیدیم
۲سال پیش از طرف اردو مدرسه شاگرد اولا روبردن کردستان جلوی خوابگامون یه تلفن عمومی بود
روز اخر منو دوستام زنگیدم اداره ی اتشنشانی
ولی بیچاره ها .........ب نظرت اومدن بعدش؟؟؟؟ولی خداییش من عذاب وجدان گرفتم
آره همینطوره عذاب وجدانه دیگه...یه چند وقت پیش منم این حس رو تجربه کردم..یه مادر و دختری از کنار خیابون داشتن رد میشدن هوام بارونی منم پشت فرمون...رو جاده آب جمع شده بود...یهو اون مادر و دختر جلوم سبز شدن..محکم ترمز کردم که آب رو روشون نپاشه...نهایت سعیمو کردم و ترمز کنان از کنارشون رد شدم...خدا کنه خیس نشده باشن..
امید وارم موفق باشی وبلاگ خیلی باحالی داری هر وقتی بیا به ما هم سر بزن
ممنونم دوست گلم..حتما..