بی هیچ صدائی می آیند
زمانی که نمی دانی
در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و…
بی هیج نشانی از دلت می گریزند
تا تمام چیزی که به یاد می آوری
حسرتی باشد به درازای زندگی
چه قدر بی رحمند رویاهـا . . .
دلم می خواهد نامت را صدا کنم
یک طور دیگر
جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد
یک طور که هیچ کس را صدا نکرده باشم
دلم می خواهد نامت را صدا کنم
یک طور که دلت قرص شود که من هستم
یک طور که دلم قرص شود که با بودن من ، تو هم هستی
...
دیشب که باران آمد … میخواستم سراغت را بگیرم …
اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ، باز زیر چتر دیگرانی . . .
خوبم، دیگر اشکها رو ریخته ام غصه ها رو خورده ام نبودن ها رو شمرده ام این روزها ک میگذرند خالی ام از خشم خالی ام از دلتنگی،نفرت و حتی عشق و حتی خالی ام از احساس خوبم خوب من، اما تو باور نکن
زندگی آن هنگام زیباست، که آدمی بداند؛فکری به خاطرش درهیاهوست…
سلام مرسی از اینکه اومدی وبم گفتی نظر نذار ولی حیفم اومد واسه این مطالب قشنگ نظر نذارم .....
لینکی و اگه خواستی لینکم کن به اسم وبم!
سلام غزل خانوم..مرسی از تشریف فرماییتون..بازم سربزنین

با احترام لینک شدید
mc