دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو
دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

دل نوشته


زندگی مثل اون قلعه ایه که تو ساحل با شن می سازیم

هرچقدر هم که قشنگ باشه …

هرچقدر هم که براش وقت گذاشته باشیم …

موقع برگشت نمی تونیم با خودمون ببریم ، باید همونجا بذاریمش و بریم..


دل نوشته


ﺑﺎباﻡ ﻣﯿﮕﻪ ...
ﺍﯾﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ، 
ﻋﻤﺮﺷﻮﻥ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ .... 
ﺻﺒﺤﻬﺎ ... ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺷﻠﺨﺘﻪ ...
ﺯﯾﺮﭼﺸﺎﺵ ﮐﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺷﺪﻩ ... 
ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﯼ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺤﺶ ﮐﻪ جیغ ﻣﯿﺰﻧﻪ :
ﺑﺎﺑﺎ ﻧﯿﺎاااااﺍﺍﺍﺍ ﺗﻮ !!!
بعدشﻓﺮﺍﺭﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ،
تمومه ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﻪ ﻣَﺮده ....

تموم دنیای یه "پدره"

دل نوشته


از کسی اعتقادمون گم نیست ، نسل ما قهرمان مردم نیست
نونمون بی تنور آجر شد ، نسل ما نسل بوی گندم نیست

هی نوشتیم و هی نفهمیدیم ، قهرمان رمان ما کی بود
قهرمان رمان نسلی که ، بهترین مردش عنکبوتی بود

مارو از بچگی سیاه کردن ، دستمون رو به روی هم بالاست
نسل ما با یه دایره زنگی ، سرِ چارراه پیِ یه ماندلاست
 
ادامه مطلب ...

دل نوشته



این روزها دلم که می گیرد نگرانت می شوم


 و می دانم اینهمه ابر را برای قشنگی گوشه ی آسمان نگذاشته اند… 


دل نوشته


دست ات را به من بده !
دست های تو با من آشناست…
ای دیر یافته با تو سخن می گویم!
به سان ابر که با توفان،
به سان علف که با صحرا،
به سان باران که با دریا،
به سان پرنده که با بهار،
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید…
زیرا که من،
ریشه های تورا دریافته ام…
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست…


"شاملو" 

دل نوشته



به که دل باید بست؟
به که شاید دل بست؟


سینه ها جای محبت همه از کینه پر است.


هیچ کس نیست که فریاد پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید…!


نیست یک تن،که در این ره غم آلود،قدمی را به محبت پوید…


...من قلب کوچولویی دارم


من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.
مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند،‌ مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند.
برای همین هم، مدتی ست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛

 یعنی، راستش، چه طور بگویم؟ ‌دلم می‌خواهد تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم... یا... نمی‌دانم... کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد...


  ادامه مطلب ...

حس غریب



غروب بود

من زل زده بودم به پشت دستهایش

هردو وحشت کرده بودیم

بس که نزدیک شده بودیم به هم..


بس که معصومیت ریخته بود آنجا، پشت دست ها

بعد من با انگشت اشاره،خطی فرضی و مورب

درست از وسط ساعد، تا انگشت کوچک دست راستش کشیدم


و به او گفتم عمیقا دوستش دارم...



دل نوشته



دل خوش از آنیم که حج میرویم


غــافـل از آنـیــم که کــج میرویـم

کـعـبـه به دیــدار خــــدا میرویم !

اوکه همین جاست کجا میرویم؟