زندگی فقط آن کوچه هایی نیست ک بقول فروغ..زنی با زنبیلی ازآن میگذرد..
زندگی تمام آن احساسی ست که آن زن مجبورد ازآن بگذرد زندگی تمام آن لحظات مسدودی ست که برای تمام دوست داشتن هایت قانون میسازند..
ومرگ،مردن نیست..ومرگ،تنها،نفس نکشیدن نیست…
من مردگان بیشماری را دیده ام که راه میرفتند..حرف میزدند…
وخیس از باران..انتظارو تنهایی را درک میکردند..شعر میخواندند..
میگریستند..قرض می دادند..قرض می گرفتند..می خندیدند..وگریه می کردند..
"حسین پناهی"
پرنده بر شانه ی انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :اما من درخت نیستم.
تو نمی توانی بر روی شانه ی من آشیانه بسازی .
پرنده گفت : من فرق آدم ها و در خت ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود ...
وقتی ۱۵ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم صورتت از شرم قرمز شد
و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی
وقتی که ۲۰ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی
انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
وقتی که ۲۵ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم...
ادامه مطلب ...