دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو
دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

چرا مادرمان را دوست داریم


چون ما را با درد به دنیا می‌آورند و بلافاصله با لبخند می‌پذیرند.

چون شیر شیشه را قبل از این که توی حلق ما بریزند، پشت دستشان می‌ریزند.

چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند.


چون وقتی توی میهمانی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گوییم "سیب می خوام"، با صدای بلند می‌گویند: "منیر خانم! بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید!" و ما را عصبانی می‌کنند. و وقتی پدرمان، ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک می‌زند، با پدر دعوا می‌کنند..


 

 

چون وقتی در قابلمه غذا را بر می دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد.

چون وقتی تازه ساعت یازده شب یادمان می افتد که فلان کار را که باید فردا در مدرسه تحویل دهیم یادمان رفته، بعد از یک تشر خودش هم پا به پایمان زحمت می کشد که همان نصف شبی تمامش کنیم.

چون وسط سریال‌های ملودرام گریه می‌کنند.

چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشندگان بی انصاف سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشند.

چون شب های امتحان و کنکور پا به ‌پای ما کم می‌خوابد اما کسی نیست که برایش قهوه بیاورد و میوه پوست بکند.

به خاطر این که موقع سربازی رفتن ما، گریه می‌کند و نذر می کند و پوتین‌هایمان را در هر مرخصی واکس می‌زند.

چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند که واقعا باور می‌کنیم شاخ غول شکانده‌ایم.

چون موقع مطالعه عینک می‌زند و پنج دقیقه بعد، در حالی که عینکش به چشمش است، می پرسد: این عینک منو ندیدین؟

چون هیچ وقت یادشان نمی‌رود که از کدام غذا بدمان می‌آید و عاشق کدام غذاییم، حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم، چون همان جا هم تمام فکر و ذکرشان این است که وای بچه ام خسته شد از بس که مریض داری کرد.

و چون هر وقت باهاش بد حرف می زنیم و دلش رو برای هزارمین بار می شکنیم، چند روز بعد همه رو از دلش می ریزه بیرون و خودش رو گول می زنه که:‌ بخشش از بزرگانه.

چون مادرند! که مادر تنها کسی است که می توانی تمام فریادهایت را بر سرش بکشی و مطمئن باشی که هرگز انتقام نمی گیرد.


نظرات 2 + ارسال نظر
مهندس هویج چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 04:27 ب.ظ http://havijoo.blogsky.com/

یونس چقدر این قشنگ بود. واقعا از خوندنش لذت بردم. مرسی

رفیق بی کلک ،مادر
سلامتی همشون

هنگامه سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:38 ق.ظ http://hengameharjomand.blogsky.com/

یونس این پستت حرف نداشت

منم مامانم و میخوام چکار کنم الان خوابه نمیشه بهش زنگ بزنم

مرسی خاله...
وقتی بیدار شد بهش بزنگ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد