دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو
دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

دل نوشته


من تا حالا آهنگ های غمگین زیادی گوش کردم...

ولی چند روز پیش فهمیدم که ترانه غمگین حتما نباید با ساز و آواز باشه..

سر کار بودم که یه دفعه بین هیاهوی مردم،یک صدای غریبی به گوشم خورد..طوری شد که بین اون همه سرو صدا فقط اون صدا رو میشنیدم...

صدای نی زدن یک پیر مرد دوره گرد بود...داشت واسه خودش،واسه دلش میزد..

اینقدر صدای سازش قشنگ بود...اینقدر سوز داشت که برای یه لحظه ماتم برد..عجیب رفتم تو فکر،

قدم به قدم نزدیک تر میشد...

وقتی رسید جلوی من ،نفسش تموم شد،با کمر خمیده ش ایستاد و آهی از ته دل کشید..

 

آهی که خدا میدونه چقدر درد توش نهفته بود...شاید قد یک دنیا درد داشت..

 

اون لحظه رو که دیدم اشک تو چشمام جمع شد...

 

آروم آروم با قدم ها ی کوچکش از من دورتر شد و صدای نی زدنش هم با خودش برد...

 

 این غمگین ترین آهنگی بود که تا به حال شنیده بودم.. 

 

همونجا بود که یاد شعر نیما افتادم...

 

 آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یکنفردر آب دارد می سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ میبندید

برکمرهاتان کمربند،

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره،جامه تان بر تن؛

یک نفر در آب می‌خواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد

باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه‌هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون

می‌کند زین آبها بیرون

گاه سر، گه پا.

آی آدمها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،

می زند فریاد و امّید کمک دارد

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش

می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:

-"آی آدمها"...


و صدای باد هر دم دلگزاتر،

در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها:

-"آی آدمها"...
 

نیما یوشیج  

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مینا چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:29 ب.ظ

وای خدای من.میدونی مدتهاس که من دنبال این شعرم.ممنونم دوست من

قابل نداشت...

فرزانه چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:27 ب.ظ http://www.smoothnotesoffe.blogsky.com


Geçirdiğimiz günlerde güldüğümüz yerlerde şimdi hazan rüzgarları esiyor gidiyorum rüzgarın estiği yere.
نوشته ی زیبایی بود..........

tesekkurler efendim

هنگامه پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:31 ق.ظ

سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست

شاید این قصه ی تنهایی ما کار خداست

آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری

که جهنم نگذارد به تنم تاثیری

هنگامه جمعه 3 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:41 ق.ظ http://hengameharjomand.blogsky.cam

[:S024:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد