دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو
دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

ارزش کار

جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش 

در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند.

مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟
دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی

حرف های مافوق اثری نداشت و ...

سرباز به نجات دوستش رفت. به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند

افسر مافوق به سراغ آن ها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، دوستت مرده! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی

سرباز در جواب گفت: قربان ارزشش را داشت

منظورت چیه که ارزشش را داشت!؟ می شه بگی؟

سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم.

اون گفت: " جیم .... من می دونستم که تو به کمک من می آیی..

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

نظرات 4 + ارسال نظر
عرفان یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:51 ق.ظ http://dastforosh.blogsky.com

خیلی قشنگ بود. مرسی

شما قشنگ میبینید..بازم به ما سربزنید

aaannnaaa یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:01 ق.ظ

حس قشنگیه .

حدیث یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:34 ب.ظ http://asuo.blogfa.com


معلومه انسانیت هنوز زندس

همینطوره..

دریا یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:42 ب.ظ http://azjensebaran.blogsky.com

چقدر زیبا بود این داستان....
اون گفت: " جیم .... من می دونستم که تو به کمک من می آیی...جمله ی پرمفهومی بود....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد