دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو
دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

چیزایی که امروز فراموش شده..






۱٫ مرد را به عقلش نه به ثروتش



۳٫ دوست را به محبتش نه به کلامش


۵٫ مال را به برکتش نه به مقدارش


۷٫ اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش


۹٫ درس را به استادش نه به سختیش


۱۱٫ مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش


۱۳٫ شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش


۱۵٫ جسم را به سلامتش نه به لاغریش


زندگی انسانها از دید دکتر شریعتی..




اگر دروغ رنگ داشت ؛

هر روز شاید ؛

ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست

و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت؛

عاشقان سکوت شب را ویران میکردند

اگر براستی خواستن توانستن بود ؛

محال نبود وصال !

و عاشقان که همیشه خواهانند؛

همیشه میتوانستند تنها نباشند

……….

اگر گناه وزن داشت ؛

هیچ کس را توان ان نبود که قدمی بردارد ؛

تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی …

و من شاید ؛ کمر شکسته ترین بودم

اگر غرور نبود ؛

چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند ؛

و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان

جستجو نمیکردیم

اگر دیوار نبود ؛ نزدیک تر بودیم ؛

با اولین خمیازه به خواب میرفتیم

و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمیکردیم

اگر خواب حقیقت داشت ؛

همیشه خواب بودیم

هیچ رنجی بدون گنج نبود … ولی گنج ها شاید

بدون رنج بودند

اگر همه ثروت داشتند ؛

دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند

و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید ؛

تا دیگران از سر جوانمردی ؛

بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند

اما بی گمان صفا و سادگی میمرد ….

اگر همه ثروت داشتند

اگر مرگ نبود ؛

همه کافر بودند ؛

و زندگی بی ارزشترین کالا یود

ترس نبود ؛ زیبایی نبود ؛ و خوبی هم شاید

اگر عشق نبود ؛

به کدامین بهانه میگریستیم و میخندیدیم؟

کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میاوردیم؟

اری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم ….

اگر عشق نبود

اگر کینه نبود؛

قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق

میگذاشتند

اگر خداوند ؛

یک روز آرزوی انسان را براورده میکرد

من بی گمان

دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز

هرگز ندیدن مرا

انگاه نمیدانم

براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت



دکتر شریعتی

دختران ودانشگاه

هرچند این عکس قدیمیه ولی خالی از خنده نیست..بازم ارزش دیدن داره..


برداشت آزاد..!





جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه

 گفت : 
ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

 

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده


بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه


جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود،


او را به دیوار کوفت و فریاد زد


مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری … گه می خوری تو و


هفت جد آبادت … خجالت نمی کشی؟ …


جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد


عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و


متین ادامه داد


خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی


شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می


برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده


باشم … حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم


مرد خشکش زد … همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب


دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد …




ببخشید ، عکسی که گذاشتم بی ادبی بود..

این  عکس تو منزل این خانوم نیستا..!

خیابونه،یه مکان عمومیه..

چگونگی انقراض نسل ایرانی! (خنده)






بعد از اجرای موفقیت آمیز طرح تفکیک جنسیتی در سراسر اماکن

 خصوصی و عمومی کشور ؛ به بررسی روند رشد و نمو یک کودک

(پسر) از مهد کودک تا پیری میپردازیم :

اسم کودک را جواد در نظر میگیریم که همراه با همکلاسی خود به نام رضا در حال برگشت از مهد کودک است...


بقیه در ادامه مطلب


ادامه مطلب ...

دل نوشته های عاشقانه با عکس های رمانتیک

بگین بباره بارون ، دلم هواشو کرده

بگین تموم شدم من ، بگین که برنگرده

بهش بگین شکستم ، بهش بگین بُریدم

برهنه زیر بارون ، خرابُ درب و داغون

از آدما  فراری ، از عاشقا گریزون

بهش بگین شکستم ، بهش بگین بُریدم..










آرام باش عزیز من

آرام باش

دوباره سر از آب بیرون می آوریم

و تلألو آفتاب را می بینیم

زیر بوته ای از برف

که این دفعه

درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود





چیزی به فرو رفتنم نمانده ، چیزی به تمام شدنم نمانده ، در سایه سنگینی که بر روی زندگی ام افتاده ، وزش نابودی را می بینم






با من بگو قصه هاتو ، تا بدونم غصه هاتو




با شمایم نشنیدید ؟ جوابم بدهید

تشنگی کشت مرا جرعه ی آبم بدهید

تشنه ام وای اگر آب به دستم نرسد

دست کم آب ندادید سرابم بدهید

سال ها هست که این شهر به خود مست ندید

عقل ارزانی تان باد شرابم بدهید

درد عشق است که جز مرگ ندارد مرحم

چوبه ی دار مهیاست طنابم بدهید

خواب تا مرگ،کسی گفت فقط یک نفس است

قسمتم مرگ نشد فرصت خوابم بدهید

گفته بودید که هر جرم عذابی دارد

عاشقی جرم بزرگی ست عذابم بدهید






گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت ، که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد...که وقتی تو اوج تنهایی هستی ، با چشماش بهت بگه : هستم تا ته تهش ! هستی !؟









گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید






زلال که باشی دیگران سنگ های کف رود خانه ات را می بینند ...! بر میدارند و نشانه میروند درست سوی خودت.






















با تیشه خیال تراشیده ام تو را


در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را


از آسمان به دامنم افتاده آفتاب؟


یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را


هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ


من از تمام گل ها بوییده ام تو را


رویای آشنای شب و روز عمر من!


در خواب های کودکی ام دیده ام تو را


از هر نظر تو عین پسند دل منی


هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را


زیبا پرستیِ دل من بی دلیل نیست


زیرا به این دلیل پرستیده ام تو را


با آنکه جز سکوت جوابم نمی دهی


در هر سؤال از همه پرسیده ام تو را


از شعر و استعاره و تشبیه برتری


با هیچکس بجز تو نسنجیده ام تو را




سکوت کن نازنین سکوت کن

فریادت را چنین جماعت منگ

جز به سکوت بر نخواهند تافت

آغوشت را فروگیر مهربان

بازوانت را فروگیر

نوازشی نکرده دستانت را قطع می‌کنند

تا نوازشی نکنی










نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم ولی افسوس... او هرگز نگاهم را نمی خواند









در چشم هایم غرق شو.... و هزار و یک بار به حرمت دقایق عشق


پاکی که برایت سپری کرده ام لبخند بزن


به چشم هایم نگاه کن.....آثار این چند سال عاشقیم...آنجاست!!!










بقیه در ادامه..







 

ادامه مطلب ...

قضاوت با خودتون

جواب دندان شکن



روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .

بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ... محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .

زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما
آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید..



توصیه‌های ساده برای آرام‌سازی ذهن

 

 

 

 

توصیه‌های ساده برای آرام‌سازی ذهن 

 

 

 

با رعایت توصیه‌هایی بسیار ساده می‌توانید همواره زندگی سالم و شادابی داشته باشید. این توصیه‌ها می‌تواند برای هر سن و سالی مفید باشد. به یاد داشته باشید که هیچ وقت برای اصلاح و بهبود روش زندگی دیر نیست. 

 

 

بقیه در ادامه..

ادامه مطلب ...

دل نوشته

گفتم:خدایا از همه چیز دلگیرم!گفت:حتی از من؟!گفتم:خدایا دلم را ربودند!گفت:پیش از من؟!گفتم:خدایا چقدر دوری!گفت:تو یا من؟!گفتم:خدایا کمک خواستمگفت:از غیر از من؟!گفتم:خدایا دوستت دارم..گفت:بیش از من..؟!