دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو
دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

برداشت آزاد..!





جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه

 گفت : 
ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

 

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده


بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه


جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود،


او را به دیوار کوفت و فریاد زد


مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری … گه می خوری تو و


هفت جد آبادت … خجالت نمی کشی؟ …


جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد


عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و


متین ادامه داد


خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی


شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می


برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده


باشم … حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم


مرد خشکش زد … همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب


دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد …




ببخشید ، عکسی که گذاشتم بی ادبی بود..

این  عکس تو منزل این خانوم نیستا..!

خیابونه،یه مکان عمومیه..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد